انسان باید انتخاب کند چه زیستن را و چه مُردن را !

یاد آن عهد که در بحر سفر می کردم

غزلیات صائب تبریزی


یاد آن عهد که در بحر سفر می کردم                کمر سعی خود از موج خطر می کردم

چون صدف قطره اشکی که به من می دادند      می زدم بر لب خود مهر و گهر می کردم

یک جهان سوخته دل می شد اگر مهمانم         به دم گرم چراغ همه بر می کردم

گر دو صد قافله مخمور به من بر می خورد          سر خوش از میکده خون جگر می کردم

از چمن محو جمال چمن آرا بودم                      چشم پوشیده ز فردوس گذر می کردم

می گرفتند بتان گوش خود از افغانم                  در دل سنگ به فریاد اثر می کردم

گر چه دنباله رو قافله دل بودم                          خفتگان را به سر پای خبر می کردم

ز آشنایی بی طلسم ره و رسم افتادم              من که از معنی بیگانه حذر می کردم

ای خوش آن عهد که در مصر وجود از مستی       یوسفی بود به هر جای نظر می کردم

این که عمرم همه در مرحله پیمایی رفت            کاش یک بار هم از خویش سفر می کردم

یاد عهدی که به اکسیر قناعت صائب             زهر اگر قسمت من بود شکر می کردم

  • ۹۴/۰۵/۳۰
  • رضا محمدپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی