انسان باید انتخاب کند چه زیستن را و چه مُردن را !

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

نام کتاب: روزگار ستمگر و زمانه نا سپاس

نویسنده: استاد علی صفایی حائری (ع.ص.)


روزگار ستمگر و زمانه نا سپاس



روزگار ستمگر، روزگاری است که خصوصیات تو را می گیرد و به دیگری می دهد و روزگار ناسپاس هم روزگاری است که تو را در جائی که هستی نمی شناسد و در جایگاه خودت به تو مُزد نمی دهد. حدود یا حقوقت را می گیرند، لیاقت های تو را به تو نمی بخشند که هیچ، مزاحمت هم می شوند. در این شرایط چه خواهی کرد؟

خصوصیات 5 گانه روزگار ستمگر و زمانه ناسپاس:
1- ملاکها در هم می ریزد
2- ستمگر امکان تاختن را پیدا می کند
3- کاربردی نبودن آگاهی ها
4- پرسش نکردن از نا آگاهی ها؛ چرا که دانسته ها دردی را دوا نکرده است
5- نبود احساس ترس قبل از واقعه

در این روزگار ستمگر انسان ها 5 دسته اند:
1- دنیا گران قداره بند؛ صاحبان زر و زور
2- دنیا پرستان ریا کار؛ صاحبان تزویر که
3- سست های بی شخصیت؛ آنها که فساد نمی کنند چرا که به لحاظ شخصیتی، ارتباطی و امکاناتی، ناتوان هستند
4- مرده های متحرک زاهد نما
5- آخرت گرایان خدا محور ستم سیز؛ از این میان برخی تنها و فراری، برخی خائف، برخی ساکت و دهان بسته، برخی دعوت کتتده مخلص و گروهی نیز رنجور و گرفتارند

فرازهایی از کتاب:

- اگر بخواهید برای همه مردم و برای اهل عالم حرفی داشته باشید و هدایتی برای همه مردم و رحمتی برای همه عالمیان داشته باشید، لازمه اش این است که شما با این مخاطبهای گسترده تان زبان مشترکی پیدا کنید.

- زهد به معنای نخواستن نیست، زهد فراغت قلبی توست، نه اینکه از دست رها کنی.

- باید مواظب بود که حق طعمه باطل نشود؛ که باید حق به گونه ای مطرح شود که باطل بهره نگیرد و باطل آن گونه کوبیده شود که حق بهره مند گردد.

- حقیقت این است که لذت و رنج، مربوط به خارج از وجود ما نیست، بلکه به نوع نگاه ماست.

- تحول در اهداف باعث تحول در معیارها و موازین می شود.

- با مجموعه امکانات و نعمت ها و توانایی هایی که دارید به گونه ای برخورد کنید که خود را در برابر تمامی ملک و تمامی ملائکه و ملکوت خدا و مالک این هستی، مسئول ببینید.

  • رضا محمدپور

نام کتاب: کمی دیرتر

نویسنده: سید مهدی شجاعی


کمی دیرتر


این رمان با بیانی زیبا و به گفته نویسنده تا حدی عریان به آسیب شناسی مبحث انتظار فرج می پردازد. این اثر از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده و نگاهی متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز دارد.


نویسنده خود را راوی ماجرا معرفی می کند. ماجرا با یک اتفاق شگفت آغاز می‌شود، جشن نیمه شعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد آقا بیا سر داده‌اند. جایی که همه مشتاقان با هم سر می دهند آقا بیا! دعایی که قرنها شیعیان زمزمه کرده و از خدای متعال خواسته اند.اما در این جمع، جوانی با صدای بلند و قاطع می گوید آقا نیا! طوری که صدای او بر صدای مجلس غلبه می کند و مجلس را ساکت می کند.


شروعی جذاب و غیر قابل حدس زدن برایم بود. جوان اسد نام داشت. پس از مدتی کوتاه اسد، راوی را به همان محفل بر می گرداند اما اینبار به منظور شنیدنی عریان و از ورای حجاب. جایی که واقعا شعار همه آقا نیا! بود. چرا که هر یک از افراد، ظهور و یا حضور آقا را به نوعی مانع یا مغایر با اهداف و مقاصد و منافع خود می دیدند.


البته باید در ادامه داستان دقت زیادی داشت تا دیالوگها را از دست نداد و پیوند ماجرا و افراد را از دست نداد.

با خواندن بیشتر، گاهی آدم دلش برای امام زمان (عج) می سوزد، چرا که به زبان می گوییم آقا بیا ولی در واقع تا حل مشکلات و دانشگاه و خانه و ماشین و کار و ... اصلا نمی توانیم هیچ رقمه به یاد آقا باشیم!


در فصل آخر که خیلی برایم دوست داشتنی بود و به قول نویسنده، فصل بهار کتاب بود، چه زیبا ماجرای نسخه برداری از کتاب توسط علامه حلی و داستان کربلایی محمد قفل ساز مطرح شده بود.


" وقتی که تشنه نیستیم، چه لزومی دارد که فریاد العطش سر بدهیم!؟ این چه منتی است که بر سر آب می گذاریم !؟ "

تو یکی از دیالوگ ها اسد به یکی از مشتاقان ظهور که داشت بهانه می آورد میگه: "تحلیل شما برای خودتون محترمه! ولی من باید جواب آره یا نه ببرم. نمی تونم به جاش تحلیل، تحویل بدم !"

"غربت و مظلومیت آقا فقط میون مردمی که میشناسنشون نیست، بیشتر از اون در میان مردمیه که ادعای شناخت و پیروی از ایشون دارن، در میان کسانیکه نام ایشونو تنور نان خودشون کردن"

"درد و مصیبت اصلی اینه که ما اساسا طالب امام نیستیم؛ طالب حل مشکلاتمون توسط امام هستیم"

  • رضا محمدپور